amin1986

گله ای نیست یکشنبه 87/2/22 ساعت 11:47 عصر

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

 گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

گفتی باید بروم حوصله ای نیست

 پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

 رفتی تو و دیگر اثر از چلچله ای نیست

 گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت 

جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

 بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست....

نوشته شده توسط: aminrezaei

شهر عشق یکشنبه 87/2/22 ساعت 11:45 عصر
برای چندمین بار از تو گفتم که شهر عشق تو پایان ندارد

به یادت هست زخمی بر دلم هست که جز لبخند تو درمان ندارد

تو با بارانی از جنس نیازم مرا به ساحل ادراک خواندی

و با زیباترین فانوس دریا مرا تا قعر دریاها رساندی


نوشته شده توسط: aminrezaei

مهمانی یکشنبه 87/2/22 ساعت 11:44 عصر

مرا امشب تو مهمانم بکن عشق

به دست خود تو ویرانم بکن عشق

اگر عاشق شدم من اشتباها

مرا تنبیه فراوانم بکن عشق

من درویش را یک لحظه بنگر

اگر خواهی تو سلطانم بکن عشق

تو ای ارامش دریای ابی

مرا درگیر طوفانم بکن عشق

اگر سخت است با من یار باشی

مرا از خود پشیمانم بکن عشق

ندانستم که با من بی وفایی

مرا در شعله سوزانم بکن عشق

مرا بسپار به دست خسته ی تب

                                                                        مرا این لحظه پایانم بکن عشق

نوشته شده توسط: aminrezaei

آتش یکشنبه 87/2/22 ساعت 11:43 عصر
ای دیر به دست آمده بس زود برفتی

آتش زدی اندر منو چون دود برفتی

چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی

چون دوستی سنگدلان زود برفتی

زان پیش که در باغ وصال تو دل من

از داغ فراق تو بر آسمان برفتی

ناگشته من از بند تو آزاد بجستی

ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی

آهنگ به جان من دل سوخته کردی

چون در دل من عشق بیافزود برفتی

ای دیر به دست آمده بس زود برفتی

آتش زدی اندر منو چون دود برفتی

نوشته شده توسط: aminrezaei

شب مهتابی یکشنبه 87/2/22 ساعت 11:42 عصر
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ، همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم ، شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید ، باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید ، یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ، ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت ، من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام ، بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب ، شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ ، همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن ، لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه عشق گذران است ، تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است ، تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم ، سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد ، چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم ، بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم ، حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم ، اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت ، اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید ، یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم ، نگسستم نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم ، نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ، بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

نوشته شده توسط: aminrezaei

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
26602


:: بازدیدهای امروز ::
4


:: بازدیدهای دیروز ::
4



:: درباره من ::

amin1986

aminrezaei
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد من که می دانم که تا سرگرم بزم هستی ام مرگ من را گرچه بی رحمی و شتابان می رسد من که می دانم به دنیا اعتباری نیست نیست بین مرگ و زندگی قول وقراری نیست نیست من که می دانم اجل ناخوانده یا بی دادگر سرزده می آید و راه فراری نیست نیست پس چرا؟ پس چرا عاشق نباشم؟پس چرا؟

:: لینک به وبلاگ ::

amin1986


:: پیوندهای روزانه::

بهاره [36]
[آرشیو(1)]


:: آرشیو ::

شهریور 1387
مرداد 1387
اردیبهشت 1387



::( دوستان من لینک) ::

خاکستر
بهاره
با حال ترین و خفن ترین وبلاگ(دختر شیرازی

:: خبرنامه ::

 

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو