ای کاش تو در کنارم بودی ، تا سرت را بر روی پاهایم میگذاشتم و دست در موهایت
میکردم و برایت آواز عاشقی را میخواندم !
ای کاش تو در کنارم بودی تا درد دلم را از نزدیک با چشمانت در میان میگذاشتم!
کاش فاصله ای بین ما نبود تا با هم به سرزمینی میرفتیم که تنهای تنها ولی با هم
بودیم!
کاش می توانستم آن اشکهایی که از روی عاشقی میریزی را با همین دستانم از
روی گونه های نازنینت پاک کنم!
ای کاش تو همان سایه من بودی که حتی لحظه ای نیز از من دور نبودی!
ای کاش کمی از اختیار دنیا در دستانمان بود که هیچگاه نمیگذاشتیم فاصله ای بین ما
به وجود آید!
ای کاش می توانستیم باز در کنار هم خاطره های شیرین بر جا بگذاریم!
ای کاش قاصدکی تو را در میان خود میگرفت و به سوی من می آورد!
ای کاش لحظه ها و ثانیه ها زودتر بگذرند ، و فصل ها و سالها زودتر از میان
چشمانمان عبور کنند تا این لحظه های تلخ دوری از صحنه زندگی مان محو شد!
کاش سفر نبود ، کاش چیزی به اسم دوری و فاصله نبود!
کاش میتوانستم از غم دوری تو اشک نریزم ، کاش می توانستم دلتنگ نشوم ، کاش
دلم سنگ بود و دوری و فاصله برایم معنایی نداشت ، کاش هیچ احساسی به لحظه
سفر نداشتم ، آری اصلا کاش عاشق نبودم!
کاش فردا که فرا میرسد تو را در کنار خودم ببینم ، کاش لحظه ای دیگر تو با فریاد
بگویی به سوی من می آیی!
کاش لحظه سفرت برایم یک خواب بود، کاش این دوری و فاصله برایم یک رویا بود!
کاش و ای کاش ، کاش کاش کاش ، ای کاش ! تا کی بگویم کاش؟
تا کی بنویسم و بر زبان بیاورم ای کاش!!!!!!!!
و ای کاش روزی فرا رسد که دیگر نگویم ای کاش، آن روز بگویم خدا را صدها مرتبه
شکر که در کنارتو هستم!