سفارش تبلیغ
صبا ویژن

amin1986

دل نوشته یکشنبه 87/2/22 ساعت 7:6 صبح

نوشته شده توسط: aminrezaei

یادداشت یکشنبه 87/2/22 ساعت 7:5 صبح
آسمون منو تو یه مدته سیاه شده گفتن دوست دارم کم شده کیمیا شده اون غروری
که گذاشته بودیمش یه جای دنج اومده باز توی قلب من وتو خدا شده اون حسادت
هایی که اول طعم عاشقی رو داشت حالا انگار ارزشش قد یه ادعا شده اون دسا
که داده بودیم توی رویامون به هم تقصیر کیه نمی دونم ولی رها شده ما قرار
نبود مثل بقیه زندگی کنیم چرا حرف هامون مث تموم آدما شده گنبد عشق منو تو
ضریحاش طلایی بود طلا ها ریخته و جنس گنبدا بلا شده ما رو چشمون زدن ما که
با هم بد نبودیم ما چه تقصیری داری

بیا با من دلم تنها ترین است/ نگاهت در دلم شور آفرین است/ مرا مستی
دهد جام لبانت/ شراب بوسه ات گیرا ترین است/ ز یک دیدار پی بردی به حالم/
عجب درمن نگاهت نکته بین است/ سخن از عشق ومستی گوی با من/ سخن هایت برایم
دلنشین است/ مرا در شعله ی عشقت بسوزان/ که رسم دوستداریها همین است/ نشان
عشق را در چشم تو خواندم/ دلم چون کویی آیینه بین است/ به من لطف گل مهتاب
دادی/ تنت با عطر گلها همنشین است/ دوست را هم تو باش آغاز وپایان/ که عشق
اولی وآخرینست


نوشته شده توسط: aminrezaei

سوختگان یکشنبه 87/2/22 ساعت 7:4 صبح
یش ما سوختگان، مسجد و میخانه یکیست

 حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکی است

اینهمه جنگ و جدل حاصل کوته‌نظریست

 گر نظر پاک کنی، کعبه و بتخانه یکیست

هر کسی قصه‌ی شوقش به زبانی گوید

 چون نکو می‌نگرم، حاصل افسانه یکیست

اینهمه قصه ز سودای گرفتارانست

 ورنه از روز ازل، دام یکی، دانه یکیست

ره هرکس به فسونی زده آن شوخ ار نه

گریه‌ی نیمه شب و خنده‌ی مستانه یکیست

گر زمن پرسی از آن لطف که من می‌دانم

 آشنا بر در این خانه و بیگانه یکیست

هیچ غم نیست که نسبت به جنونم دادند

 بهر این یک دو نفس، عاقل و فرزانه یکیست

عشق آتش بود و خانه خرابی دارد

 پیش آتش، دل شمع و پر پروانه یکیست

گر به سرحد جنونت ببرد عشق عماد

بی‌وفایی و وفاداری جانانه یکیس


نوشته شده توسط: aminrezaei

بی وفایی یکشنبه 87/2/22 ساعت 7:1 صبح
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن
خورده ای سوگند روزی عهدمان را بشکنی
این شکستن نامسلمانیست حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن
حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

نوشته شده توسط: aminrezaei

دوبیتی یکشنبه 87/2/22 ساعت 6:55 صبح

باران: تب هر طرف ببارم دارم

دهقان: غم تا به کی بکارم دارم

درویش نگاهی به خود انداخت و گفت:

من هر چه که دارم از ندارم دارم

         ----------------

در عشق اگر عذاب دنیا بکشی

با اشک به دیده طرح دریا بکشی

تا خلوت من هزار غربت باقی ست

تنها نشدی که درد تنهایی بکشی

          ----------------

شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او

شد با شب و گریه روبه روعاشق او

پایان حکایتم شنیدن دارد

من عاشق او بودم واو عاشق او...

----------------

شب، روشنیِ نابِ تو را می بیند

آرامشِ مهتابِ تو را می بیند

تعبیرِ دو عالم چه زلال است اینجا

بیداری من خوابِ تو را می بیند


نوشته شده توسط: aminrezaei

<   <<   6   7      

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
26078


:: بازدیدهای امروز ::
10


:: بازدیدهای دیروز ::
7



:: درباره من ::

amin1986

aminrezaei
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد من که می دانم که تا سرگرم بزم هستی ام مرگ من را گرچه بی رحمی و شتابان می رسد من که می دانم به دنیا اعتباری نیست نیست بین مرگ و زندگی قول وقراری نیست نیست من که می دانم اجل ناخوانده یا بی دادگر سرزده می آید و راه فراری نیست نیست پس چرا؟ پس چرا عاشق نباشم؟پس چرا؟

:: لینک به وبلاگ ::

amin1986


:: پیوندهای روزانه::

بهاره [36]
[آرشیو(1)]


:: آرشیو ::

شهریور 1387
مرداد 1387
اردیبهشت 1387



::( دوستان من لینک) ::

خاکستر
بهاره
با حال ترین و خفن ترین وبلاگ(دختر شیرازی

:: خبرنامه ::

 

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو