سفارش تبلیغ
صبا ویژن

amin1986

زندگی شنبه 87/2/28 ساعت 11:0 عصر

نقابی بیش نمانده بر روی صورتک های زندگیمان.

 

عشق را به بازی گرفته و بدون هیچ ترسی می گوییم عاشقیم

------------------------------

بدترین درد این نیست که عشقت بمیره!

 

بدترین درد این نیست که به اونی که دوستش داری نرسی!

 

بدترین درد این نیست که عشقت بهت نارو بزنه!

 

بدترین درد اینه که عاشق یکی باشی و اون ندونه!

-------------------------------------

با دوست، عشق زیباست....

با یار بی قراری

از دوست درد ماند و

از یار یادگاری

گفتی از روز سفر.....

گفتم ا زمن مگذر!

مجنون...... لیلا.......

رفتی ؛ بی بال و بی پر

--------------------------

برای غمگین بودن بهانه زیاد ست .

چند بار شکستن لازم است تا دیگر نمانی که بشکنی ؟

دیگر اشکی نمانده ست

که حتی اشک هم دوا نمی کند و نمی شوید این همه غم را .

برای شاد زیستن همیشه بهانه ای لازم است

                                                                        آنقدر بزرگ که بپوشاند همهء دردها را

نوشته شده توسط: aminrezaei

عاشق شنبه 87/2/28 ساعت 10:59 عصر
عاشق آن نیست که هر دم طلب یار کند
عاشق آنست که دل را حرم یار کند

نوشته شده توسط: aminrezaei

افسوس شنبه 87/2/28 ساعت 10:58 عصر
یکی را دوست می دارم ولی افسوس که او هرگز نمی دانـــــــــــــــــد نگاهش می کنم شاید بخواند ار نگاه من که او را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند وای به برگ گل نوشتم من که او را دوست می دارم ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند

نوشته شده توسط: aminrezaei

باور نمیکنم شنبه 87/2/28 ساعت 10:58 عصر
دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را...
و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد

نوشته شده توسط: aminrezaei

باور نمیکنم شنبه 87/2/28 ساعت 10:58 عصر
دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را...
و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد

نوشته شده توسط: aminrezaei

<      1   2   3   4   5   >>   >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
26093


:: بازدیدهای امروز ::
3


:: بازدیدهای دیروز ::
2



:: درباره من ::

amin1986

aminrezaei
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد من که می دانم که تا سرگرم بزم هستی ام مرگ من را گرچه بی رحمی و شتابان می رسد من که می دانم به دنیا اعتباری نیست نیست بین مرگ و زندگی قول وقراری نیست نیست من که می دانم اجل ناخوانده یا بی دادگر سرزده می آید و راه فراری نیست نیست پس چرا؟ پس چرا عاشق نباشم؟پس چرا؟

:: لینک به وبلاگ ::

amin1986


:: پیوندهای روزانه::

بهاره [36]
[آرشیو(1)]


:: آرشیو ::

شهریور 1387
مرداد 1387
اردیبهشت 1387



::( دوستان من لینک) ::

خاکستر
بهاره
با حال ترین و خفن ترین وبلاگ(دختر شیرازی

:: خبرنامه ::

 

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو